فاصله ... ـ ... ـ

وقتی دستان فاصله, آرام آرام چشمان خواب را نوازش می کرد 

من بیدار بودم...! 

خواب از فاصله پرسید: 

                  " آیا می دانی بیداری کجاست؟" 

فاصله لبخندی زد و گفت: " نه! " 

خواب چشمانش را بست و از بیداری جدا شد... 

ناگهان پرید و گفت: 

                  "خواب بیداری را می دیدم, آیا او این جا بود؟ "

فاصله اینبار لبخند تلخی زد... 

خواب گفت: 

                 "باز هم مثل همیشه خواب ماندم!اگر لحظه ای زودتر بیدار میشدم می دیدمش..." 

ولی افسوس... که هیچ گاه خواب بیدار نشد! 

شاید این معنی " فاصله" بود...!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
علی دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 16:19 http://علي سهرابي متنوع

مهسا خانوم تبریک میگم انصافاً اینم زیبا بود خوشم اومد و صد آفرین موفق باشی جانم به امید بهروزی و پیشرفت هرچه بیشتر شما ( راستی من توی برنامه یادواره ها و سالگرد شهدا و کلا برنامه ها مجریم البته تو تمام برنامه هام خدامیدونه یه یک ریالی از کسی نگرفتم اگه تونستی چند تا از اون متنای زیبات که با این مراسمات مطابقت داتشته باشه برام بفرستی ممنون میشم. و دعات میکنم اگه بصورت نثر قدیم باشه خیلی بهتر مستمعین گوش میکنن ( مثل این: آنسوی قلمرو چشمهامان درختانی ایستاده اند هزار بار سبزتراز این جنگل کال و....) بازم ممنونم سری هم به من بزنی خوشحال میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد