نبودنت

حقیقت نبودنت ،ترانه ای است 

که بارها و بارها برای خیالم تکرار میشود،

ساده دوستت دارم،

و ساده میگویم 

که نیاز من گنگی عطشی است 

که ثانیه های نبودنت به جاده بخشیده اند 

و جاده در هرم این عطش 

هنوز گنگ میماند ا

اگر 

بر نگردی...

خیال

.... و من پنداشتم او مرا خواهد برد, 

به همان کوچه رنگین شده از تابستان, 

به همان خانه بیرنگ و ریا.

و همان لحظه که بی تاب شوم  

او مرا خواهد برد ,

به همان سادگی رفتن باد, 

او مرا برد... 

ولی برد ز یاد...!

عرق

اشک های من از غصه نیست. 

فقط چشم های من خجالتیست! 

چشمانم به وقت دیدنت 'عرق' میکنند! 

اما  

تو این را باور نکن... 

غصه از اشکهای من میبارد...! 

تجربه

این بار مینویسمت ...

"تو" را میان اصطکاک مداد و کاغذ گیر خواهم انداخت. 

شاید اینگونه بشود تو را "تجربه" کرد ...!

دل من...این اولین شعریه که تو وبلاگم میذارم!!!!!

دل من تنها بود 

دل من هرزه نبود 

دل من عادت داشت 

که بماند یکجا 

به کجا؟ 

معلوم است 

 به در خانه ی تو 

دل من عادت داشت 

که بماند آنجا 

پشت یک پرده ی توری که تو هر روز آنرا 

به کناری بزنی 

دل من ساکن دیوار و دری 

که تو هر روز از آن میگذری. 

دل من ساکن دستان تو بود 

دل من گوشه ی یک باغچه بود 

که تو هر روز به آن می نگری. 

راستی؛

دل من را دیدی؟!!