فاصله ... ـ ... ـ

وقتی دستان فاصله, آرام آرام چشمان خواب را نوازش می کرد 

من بیدار بودم...! 

خواب از فاصله پرسید: 

                  " آیا می دانی بیداری کجاست؟" 

فاصله لبخندی زد و گفت: " نه! " 

خواب چشمانش را بست و از بیداری جدا شد... 

ناگهان پرید و گفت: 

                  "خواب بیداری را می دیدم, آیا او این جا بود؟ "

فاصله اینبار لبخند تلخی زد... 

خواب گفت: 

                 "باز هم مثل همیشه خواب ماندم!اگر لحظه ای زودتر بیدار میشدم می دیدمش..." 

ولی افسوس... که هیچ گاه خواب بیدار نشد! 

شاید این معنی " فاصله" بود...!!!

غروب

غروب پر از بهانه های شاعرانه،

حنجره ای غرق بغض از باران ترانه،

با من بگو به کدام زبان آفرینش بگویم که تمام دارایی منی؟

اکنون در تکراری ترین هق هق جدایی از تو

که تمام فصل ها به یک اتفاق ختم شده اند،

با من بگو،

چگونه در بی صبری رسیدن به تو میتوان نگریست...؟

مرا بخوان

مرا بخوان،

 با اندوه پیدای چشم هایت،

با خستگی های نا پیدای دلت،

تا بدانم در کدام پروانگی زخم خورده ای؟!

که جای پای تردید از نگاهت 

دور نمیشود....!!!

نام تو

از حریم خلوتم پر کشیده ای

به من نگو از حروف نام تو ساده بگذرم،

که من جز نام قشنگ تو ،

حرف دیگری نخوانده ام...!

هجای رفتنت

در هجای رفتنت دل به هیچ واژه ای نبسته ام،

باز هم فقط تویی که میپرستمت،

گرچه در مرور خاطرات من 

حسی از دوست داشتن تو بوده است،

اگرچه من از عاشقانه های بودنت 

باوری نخواستم غیر از 

مهربانی قشنگ 

چشم های تو...